زندگینامه مشاهیر و فرزانگان

زندگینامه مشاهیر و فرزانگان

زندگینامه چهره های ماندگار . زندگی نامه مشاهیر . مشاهیر بزرگ ایران . زندگینامه مشاهیر ایران
زندگینامه مشاهیر و فرزانگان

زندگینامه مشاهیر و فرزانگان

زندگینامه چهره های ماندگار . زندگی نامه مشاهیر . مشاهیر بزرگ ایران . زندگینامه مشاهیر ایران

شمس کسمایی

شمس کسمایی که به سال ۱۲۶۲ ه. ش. در یزد زاده شد بود، پس از ازدواج به همراه همسرش، که تاجر چای بود، به عشق آباد روسیه (مرکز ترکمنستان کنونی) رفت. وی پس از چهار سال اقامت و به دنبال ورشکستگی شوهرش در سال ۱۲۹۷ ه.ش به همراه همسر و دو فرزندش (صفا و اکبر) به ایران بازگشت و در تبریز، که مقارن آن سالها مرکز جنب و جوش فکری و سیاسی بود، ساکن گردید. از همان آغاز به گروه نویسندگان نشریه تجدد به میانداری تقی رفعت پیوست و در تحرکات اجتماعی و انقلابی آذربایجان مشارکت فعال داشت. در همین زمان پسرش، که نقاش چیره دستی بود و با چند زبان آشنایی داشت، در مبارزات جنگل کشته شد. ابولاقاسم لاهوتی در شعری با عنوان عمر گل به دلداری مادر داغدار شتافت و خطاب به شمس سرود:
در فراق گل خو ای بلبل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبر بنما و بردباری کن
مکن آشفته موی چون سنبل

شمس زنی روشنفکر و آزادی خواه و مستقل بود. زبان روسی و فارسی میدانست، در آذربایجان ترکی هم آموخت. پس از کشته شدن رفعت و روی کار آمدن رضاشاه، جمع مبارزان آذربایجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ش در گذشت. او با تنها دخترش صفا به یزد رفت و بعد از آن که با شخص دیگری به نام محمدحسین رشتیان ازدواج کرد، زندگی خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد. سالهای پایانی عمر او در تهران به گوشه نشینی گذشت، با این حال خانه اش محل رفت و آمد روشنفکران بود تا این که در سال ۱۳۴۰ ه.ش در گذشت. از اشعار او مقدار کمی باقی مانده است.
از شمس کسمایی در شهریور ماه ۱۲۹۹ش در مجله آزادیستان قطعه شعری با پاره هایی فارغ از قید تسوی و قافیه بندی معمول پیشینیان منتشر شد که تقلید گونه ای از اشعار اروپایی بود و جزو نخستین نمونه های تجدد در شعر فارسی به شمار می آید. اینک بخشهایی از آن قطعه:

پرورش طبیعت
ز بسیاری آتش مهر و ناز و نوازش
از این شدت گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد افسوس
چو گلهای افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مایوس

بلی، پای بر دامن و سر به زانو نشینم
که چون نیم وحشی گرفتار یک سرزمینم
نه یاری خیرم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیاپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم

نظرات 1 + ارسال نظر
داستانک جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://haleheshgh.persianblog.ir/

جای بسی تاسف است
به عنوان یک یزدی
تا کنون نام خانم شمس کسمایی هم نشنیده بودم!
البته بیشتر برای مسئولین فرهنگیمان باید تاسف خورد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد